The Book of id.

Logo of id Software.
Logo of id Software.

I, as always, was searching the Web to find well-hidden gems from id Software that I reached a collector’s edition of id that contained 19 games from the pre-Quake II era. *sighs*. I was browsing its contents that I found out that there was a book with the package, so guess what. After 5 seconds I found it. No you don’t need to read this post anymore, so here is the rapidshare link that I uploaded and I encourage you to download from it, and here is the direct link to the book. Its around 5MiG.

For the love of Carmack, smarters man alive.

Insomniac Me.

خوب! خوابم نمیبره گفتم بیام اینجا یه پست بدم.
خوب، ژاپنی رو شروع کردم دوباره؛ هم از سایت NHK دارم میخونم هم با یه بازی DS به اسمه Learn to speak Japanese که بیشتر Fun هستش دارم جلو میرم. با بچه ها قرار گذاشتم که هفته ای یه روز مثلا 10 درس رو با هم مرور کنیم، حسین که حتما تنبلی میکنه و نمیاد و اینا (همین الانش هم واسه گرفتن یه فایل 3مگی به من میل زده، دیگه اینم اینطوریه دیگه، همه مثله هم نیستن و نباید هم انتظار اینو داشت ولی دیگه یه فایل 3مگی؟ … بگذریم) ولی هادی خیلی بیشتر پایه اس. دیگه مثله قبل توهّم ژاپن رو ندارم و خیلی راحت با قضیه برخورد میکنم. راستش تقریبا اصلا دلم نمیخواد برم ژاپن ولی یادگرفتن ژاپنی یه چیزیه مثله Platformer نوشتن، گیر کرده تو گلومون و باید انجامش بدیم. حالا من زبانم رو دارم میخونم، میدونم مهارتی هستش که بالاخره یه روزی بدرد میخوره چون هیچکس بلد نیست، با همین زبان میشه تو ژاپن کار پیدا کرد، خدا رو چه دیدی، تو که از آینده خبر نداری، پس زبانت رو بخون ببین بعدا چی میشه.
رو بازیم کمتر کار کردم تو این چن روز چون هم ساعت خوابم رو دارم درست میکنم که باعث میشه همه روز گیج باشم، هم به شدت خسته هستم (هم از بیماری آنفلوانزا و هم کار شدید گرشاسپ) و هم سر یه طراحی یه مدت فکر و بحث میکردم با مردم. یه پروفایل میخوام بنویسم که توش اطلاعات مهم بازی رو ثبت کنه که روی صفحه بشه دید فلان متغیر چه مقداری رو در حال حاظر حاضر داره، همون کاری که واسه Snakeام کرده بودم قبلا، ولی خوب تو XNA قضیه یکم پیچیده تر از ++C تحته DOSه.
چند روز پیش شروع کردم طراحی کردن از رو Pr9n! گفتم انگیزه میده واسه طراحی. یه سری کار کشیدم، میبرم پیش سهیل تا نظر بده، اگه مسخره نکنه! لول. تو سایت CGHub هم رفتم ثبت نام کردم! لول. دیگه منم اینم دیگه، میدونم کارای اونجا خداست ولی منم تفریحی کار میکنم، طراح که نیستم.
اولین LOLCATام رو هم امروز درست کردم! نرفت صفحه اول ولی خودم خوشم اومد!
دنبال کارای سربازی هم هستم، از چند راه مختلف دارم تلاش میکنم که شاید یکیش به نتیجه برسه و سربازیم خوب بشه. ببینیم چی میشه حالا. واقعا هم برام مهم نیست کجا میفتم، بیشتر واسه مامان اینا که تنها میمنونن ناراحتم وگرنه خودم ترجیح میدم تو یه شهرستان دور و ساکت باشم.
فکر کردن به یه سری آدما بهم انگیزه میده، اگرم نده منو وادار میکنه سعی کنم مثلشون باشم، هرچند نمیدونم چطوری این انگیزه هارو دارن ولی فکر کردن بهشون گاها بهم انگیزه میده که منم کار و تلاش کنم مثلشون. از جمله این افراد محمد مدرس هستش که نقش مدل سازی سه بعدی بازی گرشاسپ رو به عهده داره که بسیار آدم فعال و سخت کوشیه و به هر قیمتی که شده خودش رو سعی میکنه بالا بکشه، برای این اخلاقش خیلی احترام قائلم و سعی میکنم ازش یاد بگیرم. نفر بعدی سهیل دانش اشراقی ه، سهیل خیلی آدم قوی ای هستش، همین قدرتش هم باعث شده طراح خوبی بشه وگرنه سهیل فقط طراح نیست، این رفتار و منشش رو تو موزیک زدن و موزیک ساختنش و اصلا تو همه زندگیش میبینم. هرکاری که میکنه رو قوی انجام میده، قوی کار و تمرین میکنه باعث میشه قوی پول بیاره، قوی خرج کنه و کیف کنه، کارش رو هم که همه دوست دارن و براش همیشه کار هست. این قدرت سهیل رو خیلی دوست دارم. کلا به هر مساله ای میرسه هرطوری شده حلّش میکنه، به هر روش و راهی که شده حلّش میکنه، غصّه نمیخوره که وای من چرا آمریکا بدنیا نیومدم، همینجا که هست یه کاری میکنه که بره آمریکا. مثلا Photoshopش رو ازش بگیری تو سر خودش نمیزنه، میره با یه برنامه مشابه کارش رو میکنه، اخلاقی که منم یکم دارم ولی خوب اون خیلی قوی تره. حاج فصیحی هم جدیّتش رو دوست دارم، وقتی کار میکنه -لااقل من احساس میکنم- که همه فکرش روی اون کاره، مخصوصا وقتی کد مینویسه. فصیحی خیلی مشغله داره، مدیرعامل یه شرکت نرم افزاریه و مدیر پروژه پروژه گرشاسپ، از اون طرف هم یه پدر و مرد یه خونواده، از بقیه اش خبر ندارم. با این حال میبینم چطوری تمام تلاشش رو میکنه و چشماش از خستگی و قرمزی خونین میشه ولی باز انرژی و تمرکزش رو بالا نگه میداره. این خیلی خوبه که آدم بتونه تمرکز عالی داشته باشه.
برم اون مقاله در مورد Singleton ها رو بخونم ببینم مشکلشون با thread ها چی میتونه باشه.
KTHXBAI

Bad.

از هیچی خودم خوشم نمیاد.
نه از بدنم خوشم میاد، نه از اخلاقم، نه از موهای سرم که ریخته، نه از بی سوادیم، نه از بی نظم بودنم، هیچی، یعنی بشینم بگردم، یه چیزی نیست که من بهش دل خوش باشم که فلان چیزم خوبه، هیچی، یعنی واقعا هیچی نیست.
هیچی نمیخوام تو دنیا، هیج آرزویی ندارم، دلم نه دیگه دختر میخواد، نه پول میخوام، نه میخوام بازی بسازم، نه میخوام بازی کنم، هیچی دلم نمیخواد، دلم میخواد یه گوشه به حال خودم ول باشم تا بمیرم.
تو سرم بگردی باز تفکرای سامورایی و بازی سازی و اینا پیدا میشه ولی خیلی ضعیف تر از قبل، خیلی خیلی.
دلم وقتی هیچی نمیخواد، چطوری واسه خواسته هام زحمت بکشم؟ وقتی دلم نمیخواد که کارم رو تو شرکت حفظ کنم، چطوری پیشرفت کنم؟ وقتی دلم هیچ دانشی نمیخواد، چطوری مطالعه کنم؟
هرچی هم که ولش میکنی، بدتر و بدتر میشه. انگار ته نداره بد شدنش، هرسال بدتر از پارساله.
باید برم دنبال چند جا واسه سربازی که شاید تهران بیفتم، چنتاش سخته و چنتاش باز آسون تر ولی باید برم دنبالشون که نمیرم، یعنی یه آنفولانزای سخت گرفتم که باعث شد نرم ولی الان حالم بهتره و باز هم نمیرم و اگه باعث بشه که سربازیم جای بد بیفته، باز مقصر خودمم و با یه کار یه ذره سخت نکردن باعث شدم که یک سال و نیم زجر بکشم. واقعا نمیدونم چرا، جدا فک میکنم برام مهم نیست، فوقش شهرستان میفتم دیگه، حتما این فکرو میکنم، نمیدونم.
شرکت هم قراره 5شنبه بتا رو تحویل بده، یه دو روزی هست که میتونم برم شرکت ولی باز شب بیدارم و روز خواب و همون سیکل معیوب قدیمی.
بازیم هم کار نمیکنم. روش فک میکنم و هفته ای یه بار بازش میکنم یه وری باهاش میرم ولی کار نمیکنم روش اونطوری، کار کنم که تموم میشه، نمیدونم چرا، شاید اینم نمیخوام.
دختر هم همینه، اصلا دلم نمیخواد با کسی رابطه ای داشته باشم، همه حرفا و رفتارا رو بر علیه خودم میبینم و نفرتم از همه بیشتر و بیشتر میشه.
قلبم درد میکنه، باید برم دکتر تا قبل از سربازی، ولی نمیرم که.
حالم از خودم بهم میخوره، حالم از اینکه خ^ا^ی^ه ندارم بهم میخوره، از اینکه هیچی نیستم حالم بهم میخوره.
هرکار دلم میخواد بکنم، هرچی دلم میخواد بخورم فقط در جهت سقوط بیشترمه، هیچوقت نمیشه دلم بخواد یه کار مفید بکنم یا یه فکر درست بکنم، همش فکرام یا مسمومه یا مزخرف و بی نتیجه.
دلم میخواست یه آدم درست حسابی میبودم، یه آدمی که درست مخش کار میکنه، از اینترنت درست استفاده میکنه، آینده داره. نه کارا و فکرا و رفتار هایی که من دارم.
نمیدونم، کاش میشد ریستارت شد و از اول بشه همه چی.
این حرفا رو که میزنم باز ته فکرم واسه خودم راه-در-رو میذارم، میگم چیزی نیست که فقط 26 سالته، 26. باورم نمیشه 26 سالم شده. 26 سنّیه که دیگه باید معلوم شده باشه چیکاره ای و چی میشی و چی شدی و یا نه. البته فصیحیش هم اول سربازی رفت و بعد رفت آمریکا درس خوند، نمیدونم. میگن نباید خودتو مقایسه کنی با بقیه ولی نمیشه.
خلاصه دلم اصلا این چیزی که هست رو نمیخواد.
دلم چیز بهتر رو نمیخواد وگرنه تلاش میکردم براش.
فقط بلدم از اینی که هستم زجر بکشم.