به بهانه فروغ

I tend to keep this blog technical so it would hopefully bear some fruit to someone but there are rare times that I find poems that describe me perfectly and I can’t resist on not putting them here, usually to store them. You, if are not me from the future, may find it useful/amusing/etc. .

It’s by Forough Farrokhzad, was an Iranian poet and film director. She is arguably one of Iran’s most influential female poets of the twentieth century. She was a controversial modernist poet and an iconoclast. Even though today is her birthday, I did not put this to celebrate it:

نمي دانم چه مي خواهم خدا يا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پر سوز
ز جمع آشنايان ميگريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم ويكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بد نام گفتند
دل من اي دل ديوانه من
كه مي سوزي از اين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدا را بس كن اين ديوانگي ها

-فروغ.

The way of the men.

I try to keep most of this blog in English, to reach wider audience but there are things that I can’t translate, can’t even localize, because of the deep meanings they have in my language and root they have withing matters that I don’t believe they exist in English.

این نوشته، کنار نوشت یک عکس بود از زمان جنگ، زمان مردانی که رفتند. عکس یک مسیر کوچک پاک سازی شده از یک میدان مین بود، دیوونه ام کرد

 

کنار راه دو نوار باریک سفید کشیده اند که راه را گم نکنی

تو یک نگاه هم به این نوار ها نمیکنی

صاف میدوی به جلو

راه همان است که تو میروی

اینگونه

بزرگ شدنم را،
مدیون غروب‌های جمعه‌ای هستم
که به تنهایی گذرانده‌ام؛
حس وحی دارد
..

کنون

ز آنچه روزی در پی اش میرفتم

اکنون میگریزم

من بدان حالت رسیدستم که

با خود می ستیزم

 

نیما یوشیج

Anywhere

از هر طرف که رفتم؛ جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت