It is always a fight.

Everywhere I look I see problems, whether inside or outside. Everywhere I go I’m unwelcome, every face I face I feel hated, every step I take I feel the rotten net waiting for me, every character I type to code, I face billions of bugs and crashes, every click I do with my mouse, I face BSOD, every light I see at end of the tunnel is just a freight train coming, every moment my loved ones get one step closer to death, every second I get closer to the due of IRGF, first Persian competition of computer video games, hosted by IRCG.

but …  nothing can stop me.

تا کی

در پيله تا به كي بر خويشتن تني؟
ـ پرسيد كرم را مرغ از فروتني ـ

تا چند منزوي در كنج خلوتي،
در بسته تا به كي، در محبس تني؟

در فكر رستنم ـ پاسخ بداد كرم ـ
خلوت نشسته ام زينروي منحني.

فرسوده جان من از بس به يك مدار
برجاي مانده ام چون فطرت دني.

همسال هاي من پروانگان شدند
جستند از اين قفس، گشتند ديدني.

يا سوخت جانشان دهقان به ديگران،
جز من كه زنده ام در حال جان كندني.

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
يا پر برآورم بهر پريدني.

اينك تو را چه شد كاي مرغ خانگي!
كوشش نمي كني، پري نمي زني؟

پا بنده ي چه اي؟ وابسته ي كه اي؟
تا كي اسيري و در حبس دشمني؟

شعری بسیار عمیق از نیما
با تشکر از دوست خوبم هادی که منو با این شعر آشنا کرد